ماهیارماهیار، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

ماه من ؛ ماهیار جون

اندر حکایت لالایی برای ماهیار جون

ماهیار جون موقعی که میخواد بخوابه باید براش لالایی بخونی تا بخوابه من هر وقت براش لالایی می خونم و دست پشتش میزنم ، اونم با صدای بلند برای من می خونه و دستش پشت من میزنه  من خندم می گیره بعد پسر گلم ناراحت میشه ،البته باید راهش ببری تا خوابش ببره ، الهی من قربون اون صدای قشنگت برم . ...
29 آذر 1391

معاینه 7 ماهگی

ماهیار جونم دیروز روز دوشنبه 13/9/91 بردمش پیش دکتر مهری نجفی ثانی ، این ماه دکترش را عوض کردم دفعه دوم بود پیشش میرفتیم باید جواب عکسی که از مری و معده ماهیار جون گرفته بودیم را میدید که خدا را شکر فقط رفلاکس بود ، بهر حال این پسرگل را خانم دکتر معاینه می کرد همچنان نگاهش می کرد که گوشی را کجا میذاره بادقت، قد و وزنش هم خدا را شکر خوب بود . اینم عکسهای رادیولوژی: ...
25 آذر 1391

تفلد مامانی

پسر گلم امروز روز شنبه 25/9/91 مصادف با اول صفر،تفلد مامانه ، نمیدونم چی بنویسم فقط در یک جمله می تونم بگم که هر چقدر غم و غصه داشته باشم ولی صورت ماهت را که می بینم فکر می کنم تازه متولد شدم دوستت دارم . صورتت را که می چسبونی بهم انگار خدا به من بهشت را  داده و از این که ترا به من داده هر چی شکرگذاری کنم کمه ، خدایا شکرت بخاطر نعمتهای بی پایانت. یادت باشه که اندازه یک دنیا دوستت دارم . این را نوشتم که هر وقت بزرگ شدی ببینی که چقدر برام عزیز جان هستی .ببخشید خودم تو وبلاگت به خودم تبریک می گم .بزرگ شدی با هم دیگه یک کیک این شکلی می خریم و با هم می خوریم . قربونت بشم که هی می گی دد،دد. ...
25 آذر 1391

هفت ماهگیت مبارک

پسر گلم هفت ماهگیت مبارک ،بسلامتی هفت ماه را پشت سر گذاشتی که چه زود گذشت ، چقدر شیرین و جذاب کارهات ،واقعا دلبریایی . می خندی با صدای بلند ، دست می زنی ، غلت می خوری برای چهار دست و پا رفتن تلاش می کنی با سر انگشتاهای پات بلند می شی هنوز کامل چهاردست و پا نمیری پاهات می تونی جلو بذاری اما دستهای کوچولوت نه ، قربون اون نگاهت که با آدم حرف می زنه ، چند روزه که آب ،آد، بابا می کنی . بوسسسسسس     ...
12 آذر 1391

اولین ماه محرم (ماهیار)

امسال پسرم اولین ماه محرمش بود پارسال که باردار بودم به بابات یک چپیه اداره شون داده بود موقعی که آورد گفتم میزارم برای ماهم سال دیگه با سربند به سرش می بندم ،که دو تا سربند هم دایی مهدی برات گرفت که یکی را روز تاسوعا بندم و یکی را روز عاشورا .       ...
12 آذر 1391

واکسن 6 ماهگی

روز پنج شنبه 11/8/91 ساعت 9:30 دقیقه از خواب ناز بیدار شدی هر وقت بیدار می شه مثل غنچه گل می خندی سرلاکت را خوردی بعد لباسات تنت کردم بردم خانه بهداشت کمی منتظر شدیم ماشاالله همه جا را برانداز می کردی هر کسی هم می دیدت می گفت ماشالله هزار ماشالله . دو تا نی نی هم اونجا بودند 5 روزشون بود دو قلو بودند یاد کوچکیهات افتادم . بهر حال خانم بهداشتی مهربون ، دو تا آمپول  به پاهای کوچولوت زد و دو تا قطره فلج اطفال هم داخل دهنت کوچولوت ریخت . یک کم گریه کردی زود آرام شدی ، بردمت آوای باران یک اسباب بازی برای خریدم تو راه خونه خوابت برد تا نیم ساعت بعد که اومدیم خونه خواب بودی .    اینم عکسهایی که بعد از واکسن زدنت ...
1 آذر 1391

نیم سالگیت مبارک

پسر گلم 180 روز را به سلامتی پشت سر گذاشتی چه زود 6 ماهت شد چند روز پیش که رفتم بودم بیمارستان لاله ، یاد اون شبی افتادم که با ویلچر مرا بردند برای بخش ، خیلی درد داشتم از ساعت 10تا ساعت 12 شب که دکتر اومد درد را کشیدم و سزارین شدم . خب مامانی تو خیلی عجله داشتی قربونت برم با اون لپات که می خواهی از همه چی سر در بیاری. شش ماهگیت مبارک ...
1 آذر 1391

تماشا کردن تلویزیون و گوش کردن به موزیک

این ناناز مامان عاشق موسیقی ، موزیک و رقص است خواننده های خاصی را دوست داره مثل شهاب تیام ،جمشید و خواننده هایی که خوب بخونند و این پسر گوگولی هر حرکات و ریتمهایی که در آهنگها است با دقت گوش می کنه پاهاش تکون می ده ،دست می زنه و کلی ذوق می کنه اگه تا نیمه های شب کانال PMC باشه آقای ماهیار پایه است برای این کانال . اینم عکسهاش:     ...
1 آذر 1391